مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
شرط مـحـبت است بهجـز غـم نداشتن آرام جــان و خـاطــر خــرم نـداشــتـن از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست الا خــدای در هــمـه عــالـم نـداشــتـن گر سر به یک اشـارۀ ابـرو طلب کـند سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن معشوق اگر دو دیده پُر از خون پسنددش عاشـق بهجـز سـرشک دمـادم نداشـتن گر کام تلخ و لخت جگر خواهد از کسی در کاسه جای شهـد بهجز سـم نـداشتن زانسان که خورد سودۀ الماس مجتبی در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح عـمریش روزگار همین در پـیاله کرد نتـوان نـوشـت قـصـۀ درد دلـش تـمـام ورنه توان ز غصه هزاران رساله کرد آه از دل مـدیـنه به هفت آسمان گذشت آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت از چـیست یا رسول که بر خوان ابتلا گردون تو را و آل تو را میزند صلا؟ ای عرش! گـوشواره مگر گم نمودهای زیرا که گه به یـثـربی و گه به کـربلا طوفان نوح پیش وی از قطره کمتر است گـو کـائـنـات جـمـلـه بـگـریـنـد بـرملا ذکـر مـصـیـبـت شـهـدا چـنـد میکنی؟ آتش زدی به جان و دل مرد و زن، دلا! بس کن دمی ز تعزیه، مدح نبی سرای چون اصل این طـریقه بکا باشد و ولا مدح نـبی سرای که بیمـدحـت رسول |